آن قدر زیبا رقم زد چهره ماه تو را
کآسمانِ شب به پیشِ چشمهایت گشت زشت
بس که گل کرده است باغِ شعله در چشمان تو
گوئیا خورشید را از بذرِ چشمانِ تو کشت
تا تو می خندی قیامت می شود در خاطرم
بر سرم آوار می گردد بنای سرنوشت
کاش می شد داستان زندگی را لحظه ای
در کنار باغِ لبخند شما از سر، نوشت
گر برای لحظه ای تقدیر ، بی تو ماندن است
بهترست آتش بگیرد روزهای بدسرشت
بی تو این دنیا سیاهی در سیاهی ماتم است
کاش تقدیرِ مرا هم جورِ دیگر می نوشت
جواد مهربان
yeklahzedarkenardelambishtarbman@