مثل آن کوخ نشینی که دقیقاً شب عید
سیل جاری شده؛ در خانه اش آب افتاده است
یا چو آن طفل یتیمی که به یاد پدرش
گریه سر داده و آشفته به خواب افتاده است
همه چون ذره به معراجِ نگاهت رفتند
تا ز خورشیدِ رُخت بندِ نقاب افتاده است
همه سرگشته و مدهوش و غزلخوان شده اند
تا که در جنگلِ گیسوی تو تاب افتاده است
نفست، لطفِ بهارست که بر هر که وزید
شد چنان مست که در شط شراب افتاده است
بس که موزون حرکاتی که به تقلید شما
تنِ رقاصکِ ساعت به شتاب افتاده است
تا که در قمصر و کاشان نفست پیچیده است
شور در جانِ گُل و تُنگ گلاب افتاده است
جواد مهربان
@yeklahzedarkenardelambishtarbman