مثل آن کوخ نشینی که دقیقا شب عید
سیل جاری شده؛ در خانه اش آب افتاده است
یا چو آن طفل یتیمی که به یاد پدرش
گریه سر داده و آشفته به خواب افتاده است
همه چون ذره به معراج نگاهت رفتند
تا ز خورشید رخت بند نقاب افتاده است
همه سرگشته و مدهوش و غزلخوان شده اند
تا که در جنگل گیسوی تو تاب افتاده است
بس که موزون حرکاتی که به تقلید شما
تن رقاصک ساعت به شتاب افتاده است
جواد مهربان
yeklahzedarkenardelambishtarbman@
برچسب : نویسنده : drjavadmehraban بازدید : 221