غافل نبود با دل عاشق چه می کند
لبخندهاش ، فتنه ی هر انقلاب بود
آمد نشست خیمه زد و پر کشید و رفت
گویا که رسم عاشقی اش چون حباب بود
همچون مترسکی، به لبم خنده دوختم
اما چو کوه در دلم اشک مذاب بود
گویا که غیر رنج نبوده است روزی ام
شادی برای این دل غمگین سراب بود
چون برگهای خزان دیده عمر ریخت
بختم چو خانه ای که اساسش بر آب بود
چون آمدی بر سر قبرم غزل بخوان
کاین عاشقی است که حالش خراب بود
دکتر جواد مهربان
برچسب : نویسنده : drjavadmehraban بازدید : 188