کو یک بغل محبت و یک آینه صفا؟
بی تو تمام خاطر من غرق آتش است
با پرتوی ز یاد تو این زندگی خوش است
با تو شراره های غمت نیز دلکش است
این روزها به سایه خود هم مرددم
از بس که حال و روز زمانه پر از غش است
من در کمان عشق تو جان را نهاده ام
گویا که بخت شوم من از نسل آرش است
از دست خویش دامن دشمن پناه من
گویا که سرنوشت بدم چون سیاوش است
چون آن امیر بی سپه ام در مصاف غم
کز هر طر ف به جانب او تیر و ترکش است
با خنجری به پشت، و تیری به سینه اش
هر لحظه با نگاه شما در کشاکش است
دکتر جواد مهربان
برچسب : نویسنده : drjavadmehraban بازدید : 201