مزن که صید تو افتاده است در پایت
مکش که سحر نگاه تو کرده قربانش
اسیر چشم تو بودن کمال آزادیست
چو یوسفم که نبوده هراس ِزندانش؟
به پیش عشق شما قصه ای ست تکراری
حدیث خار و بیابان و، گرد و طوفانش
کنون نه کوه و بیابان، نه حرف فرهادست
که عاشقان زده اند پرسه در خیابانش
ببین که حضرت آدم دوباره نقشه کشید
برای خوشه ی زلف و نگاه شیطانش
ببخش اگر که کمی کهنه شد عباراتم
که چشم بستنِ از می نبود امکانش
علی الخصوص می کهنه ی نگاه شما
که برده عقل ز پیر و جوان و رندانش
اگر چه این غزلم عیب شایگان دارد
ولی تو گنجی و عیبی نبود چندانش
دکتر جواد مهربان
برچسب : نویسنده : drjavadmehraban بازدید : 214